من در اتاق یک رئیسی رفتم، کار داشتم. تا در را باز کردم دیدم یک دختری حالا یا دختر یا خانم،

خیلی خوشگل است. تا در را باز کردم، اوه... چه شکلی !

 داخل اتاق رئیس رفتم گفتم: شما با این خانم محرم هستی؟

 

گفت: نه!

 

گفتم: چطور با یک دختر به این زیبایی تو در یک اتاق هستی و در هم بسته است.

 گفت: آخر ما حزب اللهی هستیم.

گفتم: خوشا به حالت که اینقدر به خودت خاطرت جمع است.

حضرت امیر به زنهای جوان سلام نمیکرد.

 

گفتند: یا علی رسول خدا سلام میکند تو چرا سلام نمیکنی؟

 

گفت: رسول خدا سی سال از من بزرگتر بود. من سی سال جوان هستم. میترسم به یک زن جوان

سلام کنم یک جواب گرمی به من بدهد، دل علی بلرزد.

 

گفتم :


دل علی میلرزد، تو خاطرت جمع است!!!

 




تاریخ : شنبه 92/5/26 | 1:45 عصر | نویسنده : آهو | نظر