سفارش تبلیغ
صبا ویژن

کلا آدمی نیستم که با علم یا ثروت یا هرچیزی که خدا از رحمت و فضلش بهم عطا کرده پز بدمباید فکر کرد

ولی خدایی بعضی وقتا خصوصا در مقابل آدمای مغرور لازم میبینم قابل بخشش نیست
یه روز با زینب و فاطمه رفته بودیم مانتو فروشی. 
فروشنده به هرچی شل حجاب بود با دل و جون پاسخگو بود. به ما که میرسید انگار روحیم وااااای
منم با فاطمه گفتیم خوب باشه خودت خواستیمؤدب
شروع کردیم انگلیسی صحبت کردن.

نه به خاطر اینکه نظر این نخود مغز و به خودمون جلب کنیم بلکه بهش بگیم برو کنار بزار باد بیاد.پوزخند

جلبک برای ما قیافه گرفته... 
طوری شد که آخر سر کلی هم با سر کج به ما یه قلم مانتومون و تقدیم کرد و کلی مرسی قدم رنجه فرمودین زد تنگش.خیلی خنده‌دار
آقا بیایم فرهنگ داشته باشیم.مدرک داشتن

از غرور بیخودی بکاهیم. والا همه از گل آفریده شدیم... 

یا علی




تاریخ : چهارشنبه 95/5/13 | 1:23 عصر | نویسنده : آهو | نظر