هو الغفور
اینم از عید, اینم از سیزده به در ...
تو چشم به هم زدنی تموم شد. همینه! زندگی یعنی گذر عمر در یک چشم به هم زدن.
گرچه من از این عید هیچ نفهمیدم. سرم شلوغ بود ولی خوب همیشه یه وقتایی, یه زمانهای خاصی از سال هست که حتی اگه نتونی ازشون استفاده کنی, رایحه ای با خودشون دارن که انگار تو همون حال و هوایی.
مثل ماه رمضون, مثل محرم, مثل عید... م م م م م م م ... قبل از عید چه بوی عیدی میاد, قبل از ماه رمضون چه بوی ضیافتی میاد, قبل از محرم چه بوی سیبی میاد, حتی صدای قدم ارباب میاد...
البته این همیشه مربوط به زمان نمیشه. بعضی وقتا هم یه آدم های خاص هستند که انقدر دوست داشتنی اند که سپری کردن اوقاتت با اونا حال و هوای خاصی برات به وجود میاره ... نمیفهمی ثانیه ثانیه هایی که داری باهاشون میگذرونی, اصلا چه شکلی داره میگذره... مثل پدر و مادر ... مثل خواهر و برادر... مثل دوست ...
وقتی با اونا هستی, از ته دل میخندی, دل تو دلت نیست که زودتر ببینیشون و وقتی هم که میبینیشون, تپش قلب میگیری, دل نگرانی که الان باید از پیششون بری, حتی مرور خاطره هایی که باهاشون داری, بهت امید میده ...
و اما بعضی مکانها ... خدا نصیب هیچ غریبی نکنه که دلش پیش غریب الغربا باشه ... یا شمس الشموس... دلم پر زده برایت محبوب من ... چشمانت را به سمت این حوالی برگردان و نگاهی بنداز یا معین الضعفا
رضا جان به پدر مادرم سپردم تا پابوسی شما را از جوادت گدایی کنند. به دلم افتاده منتظری آقا ...
خدایا من مصمم ام
یا علی
.: Weblog Themes By Pichak :.