سفارش تبلیغ
صبا ویژن

خدای من یکسال گذشت هرچه کردم را دیدی.

هرچه بخشیدی و عفو کردی ندیدم.

یکسال گذشت و چهار فصل بیمار شدم.

شفایم دادی هراسان شدم.پناهم دادی

خدای من یکسال گذشت پی تقدیری نیکو.

پرسان می گشتم شب قدر مرا خواندی به میهمانی پر از عشقت.تا طلوع آفتاب.

گریستم و دستانم به سویت بلند شد تا قلم رحمتت بر صحیفه تقدیرم خواست که بنگارد. تقدیر نیکوی را هیهات. با شروع صبحش... کور کورانه تقدیر دیگری را جستجو کردم

خدای من یکسال گذشت و چهار فصل ودوازده ماه هرروز به رسم عادت زانو زده پیشانی بندگی می نهادم. اما بندگی هزاران معبود دیگر کردم

خدای من.یکسال چه می گویم.......... سالها گذشت...ده...بیست... سی...چهل هرچه کردم دیدی.هرچه بخشیدی و عفو کردی ندیدم.

چگونه است که رهایم نمی کنی

چگونه است که از من ناامید نمی شوی

خدای من آوای ملکوتی یا مقلب القلوب و الابصار می آید وتو باز هم مرا می خوانی که بخوانمت واین منم باحسرت سالهای رفته یا مدبر الیل والنهار این منم با هزاران امید به سال پیش رو یا محول الحول و الاحوال

خدای من. التماس مرا بشنو حول حالنا

خدای من. آرزویم اینست. الی احسن الحال

بوی خوش تحویل می آید...




تاریخ : پنج شنبه 93/12/28 | 1:52 عصر | نویسنده : آهو | نظر