هو الکریم
سلام
همیشه نمیشه نوشت. آخه نوشتن دل میخواد. یعنی همون از دل برآید بر دل نشیند و از این حرفا
میخوام یه جوری مطلب بزارم که به دل مخاطبا بشینه (همچین نویسنده ی با فکری هستم مثلا الکی)
داشتم به آهنگ نگران منی مرتضی پاشایی عزیز گوش میدادم . دلم پر زد برای خیلی چیزا
سفره ی افطار و عطر دل انگیز حلیمی که بابای عزیزم همیشه برامون میخرید , عطر چای خوشمزه ی مامانم
و ... از همه بهتر دیدن روی ماه بابا و مامان و بعد هم خانواده ی گلم
یادش بخیر شبها قبل از افطار میرفتم مسجد, آخه وقتی مسجد یه کوچه بالاتر از خونه باشه, زور نداره نری؟ ( البته لعنت به ریا
) اونجا بود که چشمم به جمال مادرجان عزیز که همیشه صف اول جانمازش پهن بود, روشن میشد
... وااااای اصلا همینطوری که مینویسم روح از بدنم خارج میشه و به اون حوالی میره
و خاطره ی اصلی با این آهنگ, مشهد الرضا
.... وااااااای دارم میمیرم
حتی یادآوری خاطره ای که با این بهشت دارم جونم و میگیره
ای خدا یعنی میشه یه بار دیگه جور کنی این گنبد طلایی رو ببینم؟
و خدا رحمت کنه مرتضی پاشایی رو ...
یا علی
.: Weblog Themes By Pichak :.