هو المصور 

امروز هم روز خسته کننده ای بود, هم یه روز خوب پوزخند

خسته کننده به خاطر اینکه از ساعت 11 صبح تا 7 شب دانشگاه بودم, در حال انجام یه پروژه ی آندروید و کلاس تلکام و از این حرفا. گیج شدم

از طرف دیگه امروز خیلی سورپرایزینگ بود, هرکی از بچه ها من و تو دانشگاه میدید, تولدم و تبریک میگفت. خلاصه کلی ذوق و از این حرفا شوخی

وقتی هم که اومدم خونه, رفتم لباسامو عوض کنم, دیدم زینب و علی یه کادوی ناز نازی برام تو کمد گذاشتن و بعدش هم زنگ بابا و مامان عزیزم دهنم آب افتاد

خلاصه خدایا برای اینکه فرصت تجربه کردن و لذت بردن از این روز خسته کننده ولی خوب رو دادی خیلی ممنون و سپاسگزارم بووووس

یا علی 




تاریخ : پنج شنبه 93/11/23 | 1:14 صبح | نویسنده : آهو | نظر