سفارش تبلیغ
صبا ویژن

هو الرحمن

دیشب از صاحب خونه مون خانم هرندی خداحافظی کردم گریه‌آور

امروز راهی سفر کربلا شدن. البته اول ایران و بعد کربلا. 

 خیلی دلم خواست منم اونجا بودم ...  دوست داشتنگریه‌آور من که فعلا برام جور نیست برم, یه نامه نوشتم دادم به خانم هرندی. توش هم خواستم که ارباب ما رو هم بطلبه... مدرک داشتن میشه از همینجا هم از ارباب خواست ولی گفتم وقتی این درخواست تو خود حرم ارباب مطرح بشه, یه جور دیگه جوابش داده میشه مؤدب ... عین یه کسی که عزیزش سفر رفته, منتظرم ببینم نامه ام کی میرسه کربلا...  ترسیدم

همیشه دوست دارم بدونم وقتی میرسم کربلا عکس العمل ام چیه؟ چه حسی دارم دقیقا یعنی چی؟

یکی از دوستان میگفت : یه روز همین که تو دلم گفتم کاش کربلا بودم, سفرش مهیا شد... گفت وقتی رسیدم کربلا هی با خودم میگفتم ببین! این حرم همون اربابه که یه عمر داری براش گریه میکنی و سینه میزنی ... این حسی که داشتم وصف ناپذیر بود ... دهنم آب افتاد


آره...  منم فکر کنم هرکس پاش رو اونجا بزاره, همین فکر و با خودش بکنه ... باید فکر کرد

اربعین ارباب نزدیکه ... باید دوباره دلها رو روانه کنیم سمت کربلا ... باید باز سیاهی های دل رو بزداییم تا نور ارباب بتابه بهش و پروانه اش کنه تا بتونه بهتر دور دوست پرواز کنه و بسوزه ...  گل تقدیم شما

   

باز هم زائر تو نیستم از دور سلام ... گریه‌آور


یا علی 

 




تاریخ : پنج شنبه 93/9/13 | 1:33 صبح | نویسنده : آهو | نظر